تو را می‌بیند خورشید













نشر مشکی دو کتاب ازسروده های محلی چاپ کرده که بسیار بسیار زیبا هستند. یکی شامل صد لیکو(سروده های بلوچی) و دیگری شامل صد سیاه چمانه (سروده های کردی) می باشد .بخش هایی از لیکو ها را اینجا می آورم
>

*
لیکو می‌زنم از عزیزی‌ات
لیکو می‌زنم
بیمار عشقت‌ام، راهی تهران
بیمار عشقت‌ام.

*
محضِ خاطرت
می‌تراشم این ریش را.
می‌پاشم این عطر کویتی را بر سَرَت
محضِ خاطرت

*
با سوادی دیگر
خط‌ام را خواندی و
راز دل‌ام را تمام
دانستی.

*
دندان‌هات،
شیرِ تازه‌اند؛
چشم‌هات،
تیرِ برنو.

*
جمعه
هر جمعه می‌آیم
نیست مادرت.
آدامسِ لبانت را پیش آر
جست‌وجو کن مرا.

*
با همان سطل کوچک آب‌ام ده
برای چشمانِ توست
فقط برای چشمانِ توست
اگر قاتل‌ام من.

*
چپ کرد ماشین‌ام بر شن‌زار
شور چشم
شور چشم
کارش را کرد نگاه‌ات آخر!

*
سوارم و گاز نمی‌خورد روسی
نشسته کنار و
چشمک می‌زند به من.
[روسی: نامی عمومی برای موتورسیکلت‌های ساخت شوروی سابق]

*
با کفش کتانی
می‌گردی بندر را.
مجنونم از جوانی‌ات،
مجنون.

*
مجنونم، ملّایی بیاورید.
چنین مانده‌ایم
برای قل هواللهی
فقط.

*
نخواستم و بوسه‌ای دادی‌ام،
ریزه
بلایی شده‌ای دختر!

*
سیگاری می‌کشم
رها می‌شوم در بی‌خیالی دود
تو را زده است
تو را زده است مادرت
وای
اشک‌ست چشمانت.

*
حالا برو با مادرت رازِ دل کن
زن.
روزگار
روزگار
کافربچّه هم ناز می‌کند
حالا.

*
بشنوی مرده‌ام،
شادی می‌کنی تو.
بی‌وفایی تو،
بسوزد آشنایی‌ات.

*
نماز خواندم
نمازِ فرض و
چهار رکعت سنّت.
دامادم نکردند بر تو
مبادت الهی،
مبادت جنّت.

*
در سایه می‌نشینی صبح
سایه می‌رود
تو را می‌بیند خورشید

Favorite Books of 2009


Here are my baker's dozen favorites from the 70 books I reviewed in 2009 on my weekly and daily pages, in chronological order. Click images for reviews. Next week I'll post my dozen favorite doses featured on these two sites in 2009.

eartharch.jpgvarnelis.jpgchance.jpgusa.jpgbook-49cities.jpgbook-big.jpgurbandesign.jpgwardle.jpgmies2g.jpgsudjic.jpgfehn.jpgsubnature.jpgunpacking.jpg See the list here:


from: A DAILY DOSE OF ARCHITECTURE

محرم امسال


يك شهر دعا کرد و بلا كم نشد امسال

خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال



اي ماه چه دير آمدي از راه و عجیب است

دل واپس تو عالم و آدم نشد امسال



پيش از تو محرم شد و پيش از تو عزا بود

مويي ز عزاداري تو كم نشد امسال



جایی ننشستیم که یادی نشد از درد

شعری نسرودیم که ماتم نشد امسال



صد خيمه ي خاموش به تاراج جنون رفت

يك خاطر آسوده فراهم نشد امسال



در گريه نهفتيم عزاي شب خود را

تاوان تو زخمي ست كه مرهم نشد امسال




عبدالجبار کاکایی

بهمن قبادی













فیلم های بلند بهمن قبادی را دوست دارم . به خصوص این دو فیلم آخر که محور فیلم موسیقی است ولی در کنار آن فرهنگ به شکل مستند گونه ای به تصویر کشیده می شود.
نما هایی که از تهران در فیلم گربه ها وجود دارد از بهترین معرفی های تهران معاصر است.
حتما ببینید:

فیلم بلند

آوازهای سرزمین مادری‌ام





كتاب فصل

دبيرخانه دهمين دوره جايزه كتاب فصل، اسامي آثار راه يافته به مرحله دوم داوريهاي گروه هنر و رشته معماري و شهرسازي را اعلام كرد./
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنادر اين گروه 9 اثر جواز حضور در مرحله دوم را كسب كردند.

بر اساس اين گزارش كتابهاي: «روح مكان» اثر مشترك «كريستين نوربرگ» و «شولتز» و ترجمه «محمدرضا شيرازي» ، «مباني بهسازي و نوسازي بافتقديم شهرها» تاليف «محمدرضا پورجعفر»، «خانقاه و آرامگاه چلبي اوغلو» تاليف «محمدرضا نيكبخت» و گروه مهندسان مشاور زنديگان، «احياي محلههاي تاريخي شهرها» تاليف «استيون تيزدل»، «الگوهاي استاندارد در معماري» تاليف «كريستوفر الكساندر» ترجمه «فرشيد حسيني»، «سير انديشهها در شهرسازي» تاليف «جهانشاه پاكزاد»، «طراحي در طبيعت» تاليف «غلامرضا پاسبان حضرت»، «زيرساختهاي شهري» تاليف «مصطفي بهزادفر» و «فضا، شهر و نظريه اجتماعي» به مرحله دوم داوريهاي دهمين دوره جايزه كتاب فصل راه يافتند.

دهمین دوره جایزه کتاب فصل در 11 حوزه با عناوين کلیات، فلسفه و روانشناسی، دین، علوم اجتماعی، علوم خالص، علوم کاربردی، هنر، ادبیات، تاریخ و کودک و نوجوان برگزار میشود.

مراسم پایانی این دوره از جایزه از ساعت 15 تا 17 روز دوشنبه 30 آذر (همزمان با شب یلدا) با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامي، اهالي قلم و برگزيدگان در سراي اهل قلم برگزار خواهد شد.

روز تولد













همه گذشت عمر را بر اساس بهار می شمرند ولی من به مبنای پاییز پایبندم. یک پاییز دیگر هم گذشت.
و بیست و نهمین قرار گرفتن خورشید در برج قوس یا کماندار را هم دیدم.

نسبتی وجود دارد میان انسانهایی که می شناسیم و انسانهایی که ما را می شناسند.
به نظر من این نسبت یک بار در طول عمر برای همه و دوبار برای برخی مردم تغییر می کند.
در ابتدا و در کودکی تعداد افرادی که مارا می شناسند بیشتر از افرادیست که می شناسیم. با گذشت زمان و فراگیری بیشتر افرادی که می شناسیم بیشتر و بیشتر شده و این نسبت را معکوس می کند.
در مورد برخی اشخاص بواسطه فعالیتها و ویژگی ها ،عاملی به اسم شهرت ، دوباره این تناسب را تغییر می دهند و به حالت اول بر می گرداند

کتاب













اول از همه اسم کتاب بود که باعث می شد دنبال خریدن آن نروم و لی بعد از اینکه مدتی این کتاب را از دوستی به امانت گرفتم ،به راحتی از مانع اسم وقیمت وطرح جلد و ...گذشتم و کتاب را خریدم.
با خواندن این کتاب اصلا باور نمی کنید که نویسنده آن در سال 1713 متولد شده است.
نوع روایت در این داستان بسیار پیچیده و جذاب است و چه بسا از داستان هم مهمتر شده است. یعنی می تواند گفت که دیدرو در این کتاب بیش از آنکه داستان بگوید از روایت کردن داستان می گوید.
برای اینکه بیشتر بازار گرمی کرده باشم باید گفت که میلان کوندرا به شدت تحت تاثیر دیدرو بوده و این کتاب را کتاب مورد علاقه اش می داند ( چون کوندرا در ایران شناخته شده تر از دیدرو است مجبور شدم از وی نقل قول کنم)
توصیف کتاب را از زبان محمود فرجامی آورده ام:


در این رمان که یکی از بزرگترین رمان‌های تاریخ ادبیات محسوب می‌شود، نویسنده چند داستان متقاطع را با طنزی که بیش از هر چیز "خواننده را نشانه گرفته"، روایت می‌کند. او که گویی نه در اواسط قرن هجدهم، بلکه در اواخر قرن بیستم، داستانی را با تکنیک های ادبی این زمانه برای ما تعریف می‌کند، با هوشمندی تمام، خواننده را تا انتهای کتاب در تعلیق نگاه می دارد و همین تعلیق را نیز در بطن ماجرا به عنوان یک "سوژه" (علاوه بر تکنیک) وارد می‌کند.

برای واضحتر بیان کردن مقصودم، باید اشاره‌ای به داستان اصلی کتاب اشاره کنم. آنجا که ژاک و اربابش در راهی می‌روند و قرار می‌شود نوکر پرحرف، برای سرگرمی خود و اربابش خاطره‌ی رابطه‌ی عاشقانه خودش را با زن شوهرداری که مدتی پرستار او بوده است، تعریف کند. داستان به طور طبیعی از زبان ژاک روایت می‌شود تا با ماجرای دیگری قطع می‌شود و خواننده در انتظار خواندن ادامه داستان است. در اینجا داستان دیگری آغاز می‌شود و تعلیقی آغاز می‌شود که البته این تکنیک در داستان‌گویی نسبتا طبیعی است. اما نویسنده در اینجا به خواننده می‌گوید می‌دانم که شما شدیدا در انتظار خواندن آن ماجرا هستید اما چاره‌ای نیست جز اینکه صبر کنید! بعد می‌پرسد اصلا چرا همه به اینطور داستان‌ها عقیده دارند؟ در جای دیگری باز اندکی از قصه را تعریف می‌کند اما در عین حال می‌پرسد شما خواننده‌ی عزیز دوست دارید چطور ادامه پیدا کند؟

و به همین ترتیب با محور قرار دادن این داستان، ده‌ها داستان بی‌ربط و باربط به آن با شیرین‌زبانی و در عین حال پس زمینه‌ی عمیق فلسفی روایت می‌شود که طنز بی‌بدیلی می‌آفریند و در عین حال نویسنده با تیزهوشی چنان روال داستان‌ها را می‌چیند که به هیچ‌وجه باعث ملال خواننده‌ای که در انتظار خواندن ادامه داستان رابطه‌ی ژاک و زن کشاورز است، نمی شود.

فوتو ژورنالیسم


یکی از شاخه های عکاسی ، عکاسی خبری یا فوتو ژورنالیسم است
ازخصوصیا ت عکسهای خبری روایی بودن آنهاست. عکسهای خبری معمولا همراه با خود داستان یا روایتی دارند که میتواند موضوع خبر یا گزارش باشد. عکس خبری، راوی سیر وقایعی است که از لحاظ زمانی و مکانی عکس را احاطه کردهاند. عکس خبری یک «فریم» و یک «برش» از واقعیتی است که در جریان بوده است و عکاس آن را به عنوان نماینده کل داستان (واقعیت جاری) انتخاب کرده است.
برای آشنایی بیشتر با ویژگی های دیگر اینگونه عکاسی به اینجا مراجعه کنید.
ولی این نمونه که عکاس ایسنا آنرا خلق کرده بسیار بسیار هوشمندانه است

معماری و نشانه

گفته اند که شرف المکان بالمکین، یعنی معماری ارزش خود را از انکه در او مستقر می شود و از کاربرش می یابد. اما گاهی یا بیشتر اوقات معماری به دلیل خاصیت نشانه ای که دارد ، تبدیل به نشانه کاربرش می گردد( برای مثال بسیار دیده اید که بانک ها یا برخی کارخانه ها برای نشان دادن خود در تبلیغات ، ساختمان خود را نمایش می دهند و عملا تصویر ساختمان آنها تصوریست که از آنها داریم) و پس از مدتی حتی از کاربر هم مشهور تر می شوند( مثلا شما شاید عموعبدالله بن محمود صقلابی را نشناسید اما قطعا آرامگاه او را که به منار جنبان مشهور است بارها دیده اید) این هم شاید یکی از خصوصیات معماری باشد .
اما همانطور که در اطلاعیه ای که چند وقت پیش دیدم و عکس آنرا گذاشته ام میبینید. گروهی به جای برگزاری مراسم سوگواری برای ائمه بقیع به برگزاری مراسم سوگواری برای بارگاه های ایشان پرداخته اند (شاید منظور برگزار کنندگان مراسم ابراز ناراحتی از هتک حرمت ائمه باتخریب بارگاهشان باشد که حداقل از اطلاعیه چنین چیزی بر نمی اید)

مورد دیگر که باز چند روز قبل به آن بر خوردم همه پرسی بود که در سوئیس برای رای به عدم ساخت مناره برگزار شد که باز هدف آن، مناره به عنوان یک عنصرمعماری نبود بلکه هدف جلوگیری از تغییر بافت جمعیتی از مسیحی به مسلمان در یک کشور مهاجر پذیر بود.
اینها نشان می دهد که معماری به لحاظ نشانه شناسی بیش از انچه انتظار آنرا داریم
قابلیت حمل پیام ها را دارد و ارزش آن به لحاظ نشانه ای گاهی بیش ازکاربری آنست.
در اینباره باید بیشتر فکر کنم و بنویسم



زمان


زمان به سرعت از دست می رود و حتی وقتی برای جستجوی آن نیست



خوشبختی

دیشب وقتی که از سر کار به خانه بر می گشتم (فعل برگشتن برای خانه همیشه بهتر از رفتن بوده) در اتوبوس به سختی خودم را آویزان و یکدستی از میله های فلزی گرفته بودم و تلو تلومی خوردم (درست مثل قوطی های شامپو تبلیغاتی توی دستگیره های سقفی).میله سرد را گاهی از ترس آنفلوانزای نوع ای به آرامی و گاهی بر اثر تکان های شدید اتوبوس و ضربات آن (در فیزیک دبیرستان یادگرفته بودم که این یعنی اینرسی و با جرم من رابطه مشکوکی دارد ) به سختی گرفته بودم. ای کاش جنس این میله چوبی بود تا به جای این سرمای نقره ای در دست همان حس مداد های تعاونی که از شدت ارزانی بدون رنگ بودند را داشت و گاهی می شد بچه ها گازی هم به آن بزنند.
خلاصه به چشم تک تک مسافران نگاه می کردم تا ببینم که کدامیک احتمال دارد در ایستگاه بعدی پیاده شود و مرا به آن صندلی خاکستری برساند.
در این لحظه تعریف خوشبختی را فهمیدم: یک صندلی خاکستری در اتوبوس داشتن بدون آنکه پیرمردی ایستاده باشد که مجبور شوی بین تلو تلو خوردن با پا های خسته و عذاب وجدان نگاه پیرمرد یکی را انتخاب کنی.
البته این تعریف زیاد پایدار نماند (چنان نماند چنبن نیزهم نخواهد ماند )چون وقتی از اتوبوس پیاده شدم درست روبروی سینما آستارای تجریش همان مرد کر و لال ادوکلن فروش همیشگی را دیدم که به جای سرو کله زدن با مشتری ها مشغول التماس به مامورین زحمت کش و وظیفه شناس اجراییات شهرداری بود که برای باز کردن راه ما شهروندان محترم، زندگی اش را روی وانت قاطی خرت و پرت های دیگر نریزند و نبرند



گلستان 2

استان گلستان
مرداد 88

گلستان 1

استان گلستان
مرداد 88

آسمان و زمین


بدان
اول چیزی که حق بیافرید گوهری بود تابناک، او را عقل
نامید. و این گوهر را سه صفت بخشید: شناخت حق، شناخت خود، و شناخت آن که نبود، پس ببود. از آن صفت که به شناخت حق تعلق داشت حسن پدید آمد که آن را نکویی خوانند و از آن صفت که به شناخت خود تعلق داشت عشق پدید آمد که آن را مهر خوانند و از آن صفت که نبود پس به بود تعلق داشت حزن پدید امد که آن را اندوه خوانند. حسن که - برادر مهین است - در خود نگریست، خود را عظیم خوب دید،بشاشتی در وی پدیدار شد، تبسمی کرد. چندین هزار ملک از آن تبسم پدید آمدند.

عشقکه برادر میانین است- با حسن انسی داشت. چون تبسم حسن را بدید، شوری در وی افتاد. مضطرب شد. خواست حرکتی کند، حزن- که برادر کهین است- در وی آویخت. از این آویزش، آسمان و زمین پیدا شد...

...چون آدم خاکی را بیافریدند. آوازه در ملا اعلا افتاد که (( از چهار مخالف خلیفه ای ترتیب دادند))


از قصه های شیخ اشراق- فی حقیقت عشق
....

میراث












پوستینی کهنه دارم من
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود
جز پدرم آیا کسی را می شناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم ؟
نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه ی خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر ، حتی برای آدمیت ، تنگ
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن ، که من گفتم
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن می گفت
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
کاندر اخم جنگلی ، خمیازه ی کوهی
روز و شب می گشت ، یا می خفت
این دبیر گیج و گول و کوردل : تاریخ

تا مذهب دفترش را گاهگه می خواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه می افتادش اندر دست
در بنان درفشانش کلک شیرین سلک می لرزید
حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست
زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست

هان ، کجایی ، ای عموی مهربان ! بنویس
ماه نو را دوش ما ، با چاکران ، در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده ست اینچنین ، یا آنچنان ، بنویس
لیک هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان ، تاریخ

پوستینی کهنه دارم من که می گوید
از نیاکانم برایم داستان ، تاریخ
من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهای نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست

پوستینی کهنه دارم من
سالخوردی جاودان مانند
مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم ،که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند
سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
او چنین می گفت و بودش یاد
داشت کم کم شبکلاه و جبه ی من نو ترک می شد
کشتگاهم برگ و بر می داد
ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم

پوستین کهنه ی دیرینه ام با من
اندرون ، ناچار ، مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان سان کز ازل بودم
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
و آن بآیین حجره زارانی
کانچه بینی در کتاب تحفه ی هندی
هر یکی خوابیده او را در یکی خانه
روز رحل پوستینش را به ما بخشید
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان کاروانسالارشان بودم
کاروانسالار ره نشناس
اوفتان و خیزان
تا بدین غایت که بینی ، راه پیمودیم

سالها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
این مباد ! آن باد
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبار آلود
مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود

های، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد کار
لیک هیچت غم مباد از این
کو، کدامین جبه ی زربفت رنگین میشناسی تو
کز مرقع پوستین کهنه‌ی من پاکتر باشد؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
که من نه در سودا ضرر باشد؟
ای دختر جان
همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار.

یک خورشید و 34 ماه

Walter De Maria
One sun/34 Moons

والتر دو ماریا مجسمه ساز و آهنگساز آمریکایی، متولد1935 کالیفرنیا است که در نیو یورک زندگی می کند. او در ابتدای کارش به هنر دادا نزدیک بود ولی پس ازآن به سمت هنرمینیمیال روی آورده ونمایشگاههای متعددی در نقاط مختلف برگزار کرده است.





ازدیگر کارهای او می توان به همکاریش با استیون هال در طرح توسعه موزه هنر نلسون اتکینز در کانزاس سیتی اشاره کرد
پروژه اینستالیشن آرت او که شامل یک حوض بزرگ آب بر روی پارکینگ زیرزمینی موزه است،"یک خورشید و 34 ماه" نام دارد که جلوه ای خاص به طرح استیون هال داده است








تک درخت

درختان را بسیار دوست می دارم


جنگل گلستان -مرداد 88پارک قیطریه-بهمن 87

Quotes

There is a secret bond between slowness and memory, between speed and forgetting
MILAN KUNDERA

An artist is somebody who produces things that people don't need to have.

Being good in business is the most fascinating kind of art. Making money is art and working is art and good business is the best art.

I have Social Disease. I have to go out every night. If I stay home one night I start spreading rumors to my dogs.
ANDY WARHOL
All books are divisible into two classes, the books of the hour, and the books of all time.
JOHN RUSKIN

معماری و خاطره












در مورد معماری و خاطره به نظرم می توان زیاد فکر کرد.
معمولا در طراحی نگاه به آینده و جلو خیلی مهم تلقی میشود و نو آوری، بی مانندی و تازگی خریدار دارد درحالیکه خاطره یک نگاه به گذشته است.
اولین رابطه معماری و خاطره شاید اینست که معماری جایگاه تحقق خیلی از خاطره هاست . یعنی همه خاطره ها در یک مکان اتفاق می افتند و بیشتر مکانها را می توان معماری نامید.
معماری و ساخته های بشر، گذشته وخاطرات را در خود نگه می دارند و باعث می شوند بتوانیم به آنها رجوع کنیم و در آنها گذشته راتجربه کنیم.
وقتی ما در یک معماری جای می گیریم معماری هم در ما جای می گیرد و به بخشی از وجود ما تبدیل می شود.
وقتی به خانقاه شیخ عبدالصمد نطنز می روید شاید درخت روبروی سردر هم ،عمر خانقاه را داشته باشد ولی حس گذشت زمان و زندگی در 500 سال قبل در حیاط خانقاه بیشتر درک می شودومعماری به شما در حیاط این بنا این امکان را می دهد که در تجربه این خاطره با تمام کسانی که در عمر خود در این مکان بوده اند شریک شوید
یعنی می توان گفت معماری زمان را مادی و قابل نگهداری می کند ، معماری باعث یاد آوری خاطره ها می گردد و همچنین معماری خاطره را تقویت میکند و به آن عمق می بخشد به عنوان مثال تصورتمدن مصر با تصور اهرام آسانتر خواهد شد.
خاطرات هم به معماری کمک می کند به آن عمق می بخشد و باعث احساس تعلق ، وابستگی ، دعوت و آرامش می شود.
خاطرات هم به زمان و مکان معنی می دهند و آنها را شخصی می کنند.
خاطرات تجربیات بعدی ما از فضا را دلنشین تر می کند و معماری را آشنا تر و قابل درک ترو ماندگار ترمی کنند


.

Bachelard













If
I were asked to name the chief benefit of the house, I should say: the house shelters day-dreaming, the house protects the dreamer, the house allows one to dream in peace.

Literary imagination is an aesthetic object offered by a writer to a lover of books.

Man is a creation of desire, not a creation of need.

Man is an imagining being.

Poetry is one of the destinies of speech... One would say that the poetic image, in its newness, opens a future to language.

There is no original truth, only original error.

To live life well is to express life poorly; if one expresses life too well, one is living it no longer.

Gaston Bachelard Quotes


ری را

ری را... صدا می آید امشب

از پشت کاچ که بندآب

برق سیاه تابش تصویری از خراب

در چشم می کشاند

گویا کسی ست که می خواند...

اما صدای آدمی این نیست

با نظم هوش ربایی من

آوازهای آدمیان را شنیده ام

در گردش شبانی سنگین

ز اندوههای من سنگین تر

و

آوازهای آدمیان را یکسر

من دارم از بر.

یک شب درون قایق دلتنگ

خواندند آن چنان

که من هنوز هیبت دریا را

در خواب می بینم.

ری را... ری را...

دارد هوا که بخواند

در این شب سیا

-او نیست با خودش

او رفته با صدایش- اما

خواندن نمی تواند
شعر از نیما

معماری و زندگی


برای درک بهتر رابطه معماری و زندگی شاید بتوان رابطه گفتار و نوشتار را به عنوان مثال برگزید.
یعنی معماری را می توان شکل مکتوب زندگی دانست. نوشتار شکل پایدارگفتار است و معماری نقش پایدار زندگی
و شهر کتابی است از زندگی مردمان آن در طول زمان.
نوشتار و گفتار هردو از جنس کلام اند و معماری و زندگی را می توان از جنس فعالیت دانست.
و همانطورکه در نوشتار نوعی تجویز کلامی وجود دارد، در معماری نیز نوعی تجویز فعالیت یافت می شود.
نوشتار بدون گفتار همچون معماری غیر متاثر از زندگی، فرم و شکل محض است و زندگانی در معماری غیر متاثر از زندگی همچون خوانش نوشتار بدون کلام است .

باید بیشتر روی این موضوع کار کنم ولی در مورد همین چند خط می توانم بگویم که وقتی خواستم این مطلب را بنویسم چقدر انتخاب کلمات سخت بود و هر کلمه مثل یک کوچه مرا (و خواننده خیالیم را) به سمتی می برد.

و این نکته را باید بگویم این مقایسه را متاثرمی دانم از:
تعریف دکتر مهدی حجت از معماری به عنوان ظرف زندگی انسان
وتعریف مهندس میرمیران از معماری به عنوان رد زمان بر فضا
و انگاشتن معماری چونان یک متن دارای یک کلام که آنرا می نویسند و می خوانند از مهندس محمد رضا شیرازی


باغ تفرج


آن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش
هر چه کند به شاهدی، کس نکند ملامتش

باغ تفرج است و بس، ميوه نمیدهد به کس
جز به نظر نمیرسد سيب درخت قامتش

داروی دل نمیکنم، آن که مريض عشق شد
هيچ دوا نياورد باز به استقامتش

هر که فدا نمیکند دنیی و دين و مال و سر
گو غم نيکوان مخور تا نخوری ندامتش

جنگ نمیکنم اگر دست به تيغ میبرد
بلکه به خون، مطالبت هم نکنم قيامتش

کاش که در قيامتش بار دگر بديدمی
کانچه گناه او بود، من بکشم غرامتش

هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعديا بر خبر سلامتش

طاووس


عاشورای 87
تهران- چیذز