باغ تفرج


آن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش
هر چه کند به شاهدی، کس نکند ملامتش

باغ تفرج است و بس، ميوه نمیدهد به کس
جز به نظر نمیرسد سيب درخت قامتش

داروی دل نمیکنم، آن که مريض عشق شد
هيچ دوا نياورد باز به استقامتش

هر که فدا نمیکند دنیی و دين و مال و سر
گو غم نيکوان مخور تا نخوری ندامتش

جنگ نمیکنم اگر دست به تيغ میبرد
بلکه به خون، مطالبت هم نکنم قيامتش

کاش که در قيامتش بار دگر بديدمی
کانچه گناه او بود، من بکشم غرامتش

هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعديا بر خبر سلامتش

No comments:

Post a Comment