بیرون از حباب من یعنی پشت در خانه من دنیایی شروع می شود، که کار چندانی با آن ندارم . نه نقشی به من در شکل دادن به آن داده شده و نه مسئولیتی در نگهداری و بهبود آن دارم. من در حباب خودم هستم
راهرو ها و راه پله و آسانسور که بر عهده مدیر ساختمان است و خیابان هم که وظیفه شهرداریست.فقط در درون حباب خودم حس آرامش دارم و خارج از آن جایی برای (قرار) یافتن و قرار گرفتن نیست وترجیح بر فرار است
از در که می گذرم خود را چون حلزونی خارج از صدف بی پناه می یابم وبه سرعت به آسانسور گریخته ،مستقیم تا پارکینگ می روم و خود را به ماشین می رسانم
بیرون از حباب من یعنی پشت شیشه ماشین من دنیایی شروع می شود، که کار چندانی با آن ندارم . نه نقشی به من در شکل دادن به آن داده شده و نه مسئولیتی در نگهداری و بهبود آن دارم. من در حباب خود هستم
شهر صرفا جایی شده است برای عبور،خیابان جایی نیست ، وسیله ایست برای رسیدن به جایی وماشین های دیگر(انسانهای دیگر در حباب های دیگر) صرفا موانعی هستند که باید بی رحمانه بر آنها فائق آمد تا رسید
خیابان که شاید جایی بود برای تعاملات اجتماعی و شهر که خانه ما بود وبقول هرمان هرتزبرگر اتاق نشیمن مشترک ما
شکل ایده آل خیابان امروز تونل مترو است جایی که به (سرعت)به حبابمان می رسیم،همه چشم به زمین دوخته ایم و اگر صحبتی رد و بدل شود پیامیست که با بلوتوث از حبابی به حبابی می رود
آیا دیگر می توان خیابانی را دید که جمعی در گوشه ای از آن به نقل خاطره مشغولند؟
اگر پا به اندکی آنطرف تر از تهران نهی بی گمان هنوز می بینی. و شاید هنوز در تهران هم، ده ونک یا اوین رفته ای؟
ReplyDelete