سنگ رودخانه ام
آب از سرم گذشته
روي برگ هاي جدا شده ي تقويم
آب از سرم گذشته
روي برگ هاي جدا شده ي تقويم
صدف پيچ پيچم
درياي هاي و هوي
پشت سرم
و فرياد بادي كه مرا مي برد
هنوز توي گوشم هست
بوته ي پاييزم
ريخته ام روي زمين و نيمه ديگرم
دلداده به خاك
باغچه ات را رها كنم
زمين پايين مي افتد
باد اگر دوباره مرا ببرد
تو از كجا بداني بهار شده يا نه؟
اصلا رخت آويز اتاق توام
كه باراني ات شانه هاي امن گريه است
وقتي كنج اتاق سرد و به انتظار صداي قدم هايي
كه بپوشاند اين همه تنهايي عريان را
مي دانم رهايم نمي كني
آينه ام
بيفتم از دستت
هزار تكه مي شوي
دستم را بگير
in sang ke hich rabti be sange roodkhane nadare :))
ReplyDeleteاری . داستان اینه که از این بازی خوشم میاد مثل یادداشت "فلک" که اگه ببینی عکس فلک با شعرش فرق داره
ReplyDelete