دوباره بهار رسید و باز تعطیلات نوروز شد .
در تعطیلات عید با شاداب شدن طبیعت مردم هم شاد و خوشحالند . از دیگر خوبیهای عید برای من که دور از خانواده زندگی می کنم دیدار با خانواده و اقوام و آشنایان است.
از خوشبختیهای من در زندگی اینست که دو پدر بزرگ و دو مادر بزرگ من زنده اند و می توانم چیز های زیادی از آنها یاد بگیرم . امسال هم به دیدن هر دو رفتم . پدر بزرگ پدری ام که اورا بابا بزرگ صدا می کنم از خاطره ای در 17 سالگیش برایم گفت که به تنهایی از مرز شوروی گذشته و چندین شب و روز تنها راه طی کرده تا به خانه برسد. از مسیر ها و استحکامات مرز و حسش در تاریکی شب و مقایسه ان با جوانان امروز. این خاطره مربوط به سال هزار و سیصد و پانزده می شد . با پدر بزگ مادریم که او را آقاجون صدا می زنم هم در مورد سیستم های روشنایی در گذشته صحبت کردیم :
چراغ موشی ،چراغ آیینه ، چراغ گرد سوز ، پریموس ، چراغ سویسی ، فانوس ضد آب روسی ، کارخانه برق و کلی مطالب جالب دیگر . همچنین از سرباز گیری و فرار آقاجون از دست مامورین سرباز بگیری و سربازانی که از دوستان و اشنایان ایشان برای غائله ترکمنستان و آذربایجان رفتند.
باید تاریخ شفاهی خودمان را از زبان بزرگان جمع آوری کرده ومکتوب کنیم
No comments:
Post a Comment