نگهبان

داستان های کوتاه کافکا


از کنار نگهبان اول گذشتم، سپس وحشت کردم. دوباره برگشتم  و رو به  نگهبان گفتم: وقتی رو برگردانده بودی از این جا گذشتم نگهبان به پیش روی خود نگاه کرد و ساکت ماند. گفتم: ظاهرا نباید این کار را می کردم. نگهبان همچنان ساکت ماند
  سکوت تو به معنای اجازه عبور است ؟


داستانهای کوتاه کافکا

ترجمه علی اصغر حداد
نشر ماهی





No comments:

Post a Comment