دوستان زیادی این روزها از ایران می روند و وقتی با ایشان صحبت می کنم ودر مورد فرنگ و فرنگیان توضیح می دهند هریک به نکاتی اشاره دارند و از منظری شرح فرنگ می کنند که بی شباهت با توضیحاتی که در اولین سفرنامه های راهیان فرنگ در دوره قاجار نیست .چند وقت پیش ، پس از اینکه مطلبی جالب در روزنامه اعتماد را خواندم به جستجو در مورد این سفر نامه ها پرداختم و حکایات جالبی در آنها دیدم که برخی از آنها هنوز هم اتفاق می افتد.
مثلا در بسیاری از سفر نامه ها از تمیزی معابر، نور پردازی ها و زندگی شبانه و معماری ساختمانها به تکرار سخن گفته شده است
و مهمتر از همه حیرت و تعجب مسافران
ابوالحسن خان شرح سفر خود به اروپا و انگلستان را در کتابی نوشت که نام آن را «حیرت نامه ی سفرا » گذاشت و در علت این نامگذاری چنین می نویسد :نظر به این كه غرایب بسیار و بدایع بی شمار ملاحظه و در این دفتر ثبت افتاده بود البته سامعین و مطالعه كنندگان این اوراق را تعجب و تحیری بی اندازه دست می داد . لهذا این رساله را به «حیرت نامه سفرا » موسوم گردانید
یکی از حیرتهای ابوالحسن ایلچی :
کاغذ اخباری که «نوز » می گویند به کشتی آورده بودند . همگی جمع شده و مطالعه می نمودند .... من حقیقت گزارش نوز را پرسیدم . گفت : در ممالک محروسه جمعی از اهل نوز در هر شهر و بندر و جزیره مقررند که نوزنویس یعنی روزنامه[نویس] . دروغ و راست اروپ مانند فرانسه و نمسه و روس و غیره اعم از این که دشمن یا دوست باشند از بزرگ و کوچک هر چه خواهند در اخبار می نویسند . و آن نوز را یکی در دست گرفته دیگری شیپور می نوازد یعنی خبر خوب در این نوز است . مردمان آن کاغذ را به نیم قروش یا کمتر و بیشتر میخرند و جمع وجوه نوز هفتصد هزار تومان است که عاید خزانه شاهی می شود و مدار روزگار اهل نوز نیز با حسن و جهل می گذرد . ... گویا روزی صد هزار کاغذ نوز هر روزه چاپ می شود یعنی نوشته به مصرف اهل انگلن می رسد . غریب تر آنکه نوز امروز به کار فردا نیاید چنانچه کاغذ امروز آلت تطهیر غا ئط فردا . به نوز نو محتاج است . و قطع کاغذ نوز سه چهاریک در سه چهاریک است در هم صفحه روی و پشت کاغذ نوز محلی نقطه سفید نیست .
مثلا در بسیاری از سفر نامه ها از تمیزی معابر، نور پردازی ها و زندگی شبانه و معماری ساختمانها به تکرار سخن گفته شده است
و مهمتر از همه حیرت و تعجب مسافران
یکی از حیرتهای ابوالحسن ایلچی :
عقیل جان به خدا شرح حالی که من دادم شبیه زمان قاجار نیست اصلا.....اما باید اعتراف کنم صدات از تو نوشته هات به گوش میرسه....مثل همون عصرها که میومدی و آش سرد توی ماهیتابه می خوردی....زانوت هم نزدیک سر مبارک بود موقع غذا خوردن....چون تو خوابگاه رو زمین غذا می خوردیم....یادش بخیــر..این احوالات عمرا اگه تو فرنگ یافت بشه...ـ
ReplyDelete