آن
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب
که به امید تو خوش آب روانی دارد
گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا
نه سواریست که در دست عنانی دارد
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی
برده از دست هر آن کس که کمانی دارد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب
که به امید تو خوش آب روانی دارد
گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا
نه سواریست که در دست عنانی دارد
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی
برده از دست هر آن کس که کمانی دارد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
Labels:
روزانه
برادر
ناعادلانه ترين و تبعيض اميز ترين برخورد رو با كساني داريم كه كمتر از صد سال پيش هموطن ما بوده اند و بيش ده هزار سال فرهنگ و زبان مشترك با ما دارند و با كار خود در سخت ترين شرايط سهم بزرگي در پيشرفت كشور داشته اند و اكنون كساني كه قادر به تامين كار و امنيت براي مردم خود نيستند انها را عامل نا امني و بيكاري مي دانند
Labels:
ما وديگران
در كشور مردان
به همان تلخي كتابهايي بود كه از اين دست خوانده بودم همچون " در انتظار تاريكي در انتظار روشنايي " ايوان كليما و يا " سرزمين گوجه هاي سبز " از هرتا مولر
ولي تلخي اين كتاب بيشتر حس مي شد شايد چون از زبان كودكي نه ساله روايت شده بود و گفتگو هاي او و مادرش، شايد چون غرابت هايي فرهنگي شرقي بيشتري با ليبي داريم تا با روماني يا چكسلواكي، شايد به خاطر فيلم لحظات اخر قذافي كه البته احظات اخر چائوشسكو را هم ديده بودم . هرچه بود تلخي ميان لبخند ها و بغض هايي كه در نثر زيباي هشام مطر و ترجمه استادانه مهدي غبرايي نهفته است تا مدتها با سوالات بسيار در ذهنم خواهد ماند
نام كتاب : در كشور مردان
نويسنده : هشام مطر
مترجم : مهدي غبرايي
ناشر : نيكو نشر چاپ اول ١٣٩١
ولي تلخي اين كتاب بيشتر حس مي شد شايد چون از زبان كودكي نه ساله روايت شده بود و گفتگو هاي او و مادرش، شايد چون غرابت هايي فرهنگي شرقي بيشتري با ليبي داريم تا با روماني يا چكسلواكي، شايد به خاطر فيلم لحظات اخر قذافي كه البته احظات اخر چائوشسكو را هم ديده بودم . هرچه بود تلخي ميان لبخند ها و بغض هايي كه در نثر زيباي هشام مطر و ترجمه استادانه مهدي غبرايي نهفته است تا مدتها با سوالات بسيار در ذهنم خواهد ماند
نام كتاب : در كشور مردان
نويسنده : هشام مطر
مترجم : مهدي غبرايي
ناشر : نيكو نشر چاپ اول ١٣٩١
Labels:
پيشنهاد
Henrique Oliveria
Born and still working in Brazil, Henrique Oliveria uses salvaged wood collected from the streets of São Paulo to create amazing massive scale, site-specific installations with dense layers that twist, curve, bend, and split. His work makes you question, and stare in disbelief.
He uses tapumes, which in portugese can mean fencing, boarding, or enclosure, as a title for many of his large-scale installations. The term makes reference to the temporary wooden construction fences seen throughout the city of São Paulo where Oliveira lives.
Labels:
از ديگران
Sonja Hinrichsen
more info : http://www.s-hinrichsen.net/
Labels:
از دیگران
ایطالیا
ایطالیا
شنبه پانزدهم صفرالمظفر
بعد رفتیم بالای پشتبامی که تمام باغ پیدا بود از درختهای کوچک مثل شمشاد راه و خیابان درست کرده بودند و شمشادها را مرتبا قیچی کردهاند. همینکه میروند توی آن خیابانها راه را گم میکنند و نمیتواند بیرون بیایند مثل دیوار میماند. بعضی پیشخدمتها را فرمودیم رفتند توی آن خیابانها راه را گم کرده متحیر مانده بودند و نمیتوانستند بیرون بیایند. مثل دیوار درخت دور آنها را احاطه کرده بود درش را پیدا نمیکردند. خیلی تماشا داشت. خنده کردیم.
سفرنامه دوم مظفرالدین شاه به فرنگ/ با مقدمه و حواشی دکتر احمد خاتمی/ موسسه نشر شهر/ چاپ اول/ تهران/ 1387
Labels:
ما و دیگران
ما و ايشان
ميرزا گفت
قاعده كلي در اين باب اينست كه رفتار و كردار ما فرنگيان طابق النعل و بالنعل با رفتار و كردار ما مخالف است من بعضي را گويم تو پاره اي را بر ان حمل و قياس كن :
فرنگان به جاي اين كه موي سر بترشانند ريش بگذارند موي سر را مي گذارند و ريش را مي تراشند، اينست كه در چانه موي ندارند و سرشان چنان انبوه است كه گويا نذر كرده اند دست به او نزنند ، فرنگان بر روي چوب مي نشينند و ما بر روي زمين
فرنگان با كارد وچنگال غذا مي خورند و ما با دست وپنجه ،
انان هميشهومتحركند وما هميشه ساكنيم
انان لباس تنگ مي پوشند وما لباس فراخ مي پوشيم،
انان از چپ به راست مي نويسند و ما از راست به چپ
انان نماز نمي كنند و ما روزي پنج وقت نماز مي گذاريم،
در ما اختيار با مردان است و در ايشان اختيار با زنان
زنان ما است راست سوار به اسب مي شوند وزنان انان يك وري،
ما نشسته قضاي حاجت مي كنيم، ايشان ايستاده مي كنند،
ايشان شراب را حلال مي دانند وكم مي خورند و ما حرام مي دانيم و زياد مي خوريم
اما انچه مسلم است و جاي انكار نيست اين است كه فرنگيان نجس ترين و كثيف ترين روي زمين اند،
چرا كه همه چيز را حلال مي دانند و همه جور حيوان را مي خورند،. بي انكه دلشان بر هم خورد، مرده را با دست
تشريح مي كنند ، بي انكه بعد از ان غسل ميت به جاي ارند نه غسل جنابت دارند و تيمم بدل از غسل
بخشی از کتاب
سرگذشت حاجی بابای اصفهانی
Labels:
ما و دیگران
سوی تاریک جاودانگی
تصور كنيد كه زندگی پايانی نداشته باشد.
ساكنين هر شهری، به طور غريبی دو قسمت شدهاند: "بعدتر"ها و "بی درنگ"ها.
"بعدتر"ها عقيده دارند كه احتياج نيست برای ادامه تحصيل در دانشگاه يا برای ياد گرفتن يك زبان ديگر، يا خواندن آثار ولتر يا فهميدن فرضيههای نيوتن، يا سعی برای پيشرفت، يا برای عاشق شدن، يا برای تشكيل خانواده عجله كرد. برای اين كارها، زمان بی پاياني در اختيار دارند. در يك زمان بیكران، همه چيز انجام شدنی است، پس انتظار هر چيز را می توان كشيد. وانگهی عجله منتهی به اشتباه میشود. و چه كسی می تواند منطق آنها را رد كند؟ خيلی ساده می توان "بعدتر"ها را در مغازهها يا در گردشگاهها شناخت. راحت راه می روند و لباسهای نرم می پوشند. از خواندن هر مجله باز شدهای لذت می برند، خوششان می آيد كه جای مبل و صندليشان را عوض كنند، همچون برگی كه از درخت می افتد، وارد بحثها می شوند. "بعدتر"ها در كافهها مينشينند و از امكانات زندگی صحبت می كنند.
... "بی درنگ"ها بر اين اصل هستند كه در يك زندگی بی پايان می توانند هر چيزی را كه به تصورشان می آيد به انجام برسانند. به تعداد بی پايانی از موفقيتها دست خواهند يافت. دفعات بی پاياني ازدواج خواهند كرد، به دفعات بی پايانی عقيده سياسی عوض خواهند كرد. هركسی وكيل، بنا، نويسنده، حسابدار، نقاش، پزشك و كشاورز خواهد شد. "بی درنگ"ها مرتب مشغول خواندن كتاب جديدی هستند. شغل تازه و زبانهای تازه ياد می گيرند. برای دست يافتن به امكانات بی پايان زندگی، زود شروع ميكنند و هرگز آهسته كار نمی كنند. و چه كسی می تواند منطق آنها را رد كند؟ به "بی درنگ"ها به راحتی می توان دست يافت. آنها صاحب كافه، استاد، پزشك و پرستار يا سياستمدار هستند. اينها كسانی هستند كه وقتی نشستهاند، مرتب پاهايشان را تكان می دهند.
مجموعهای از زندگانی را پشت سر می گذارند و حرص می زنند كه هيچچيز را از دست ندهند. وقتی "بی درنگ"ها، بهطور اتفاقی همديگر را كنار ستونهای لوزی شكل آبنمای "زاهرينگر" می بينند، موفقيتهای زندگيشان را با هم مقايسه می كنند. اطلاعاتشان را رد و بدل می كنند و نگاهي به ساعتشان می اندازند. وقتی دو "بعدتر" در همانجا با هم ملاقات ميكنند، در حال نگاه كردن به موجهای آب به آينده می انديشند.
"بيدرنگ"ها و "بعدتر"ها وجه مشتركي دارند. از يك زندگي بی پايان، تعداد بی پاياني خانواده بوجود می آيد. پدربزرگها هيچوقت نمی ميرند، پدر پدربزرگها، عمه بزرگها و دايی بزرگها و بقيه همينطور در اين سلسله راست بالا می روند. همه زنده هستند و نصيحت می كنند. پسر هيچوقت از سايه پدرش بيرون نمی آيد، دخترها هم همين حالت را با مادرشان دارند. هيچكس نمی تواند خودش باشد.
وقتی مردی می خواهد كاری را شروع كند، مجبور است با پدر و مادرش، پدربزرگش و مادربزرگش، پدر پدربزرگ، مادر مادربزرگش صحبت كند، همينطور تا بی انتها، تا بتواند از اشتباهاتشان درس بگيرد. برای اين كه هيچ اقدامی واقعا تازه نيست. همه چيز را قبلا يكی از نياكان در رده نسبها به عهده گرفته است. در حقيقت، همه چيز انجام شده است. در ازايش بهايی بايد پرداخت. زيرا در چنين دنيايی، از قيد و بند موفقيتها به خاطر جاهطلبی كم، كاسته شده است.
وقتي دختری با مادرش مشورت می كند، جوابی كه می گيرد نسبی است برای اين كه مادرش هم با مادر خودش مشورت می كند، اين مادر باز با مادرش و همينطور تا بی نهايت، از آنجا كه دخترها و پسرها نمی توانند خودشان تصميمی بگيرند، از پدرها و مادرها هم نميتوان انتظار اندرز قابل اطمينانی داشت. پس پدر و مادرها سرچشمه اعتماد و ثبات نيستند. ميليونها سرچشمه وجود دارد.
وقتي هر كاری بايد ميليونها بار بررسي شود، زندگي قابل اطمينان نيست. پلها تا نيمه راه روی رودها زده و ناگهان قطع ميشوند. ساختمانها تا نه طبقه بالا می روند ولی سقف ندارند. در يك خواربارفروشی، ذخاير زنجبيل، نمك، ماهی و گوشت گاو، با هر تصميم جديد، و با هر مشاورهای عوض می شود. جملات در حالت ترديد باقی می مانند. نامزدی ها فقط چند روز پيش از ازدواج به هم می خورند. در كوچهها و خيابانها، مردم سرشان را برمی گردانند تا ببينند آيا كسی مراقبشان نيست.
اين تاوان جاودانی بودن است. هيچكسی كامل نيست، هيچكس آزاد نيست. با گذشت زمان بعضی ها بر اين تصميم بودهاند كه تنها راه زندگی كردن مردن است، برای اين كه مرگ انسان را از فشار گذشته رهايی ميبخشد. اين تعداد معدود از موجودات زير نگاه خانواده، در درياچه "كنستاس" فرو می روند يا از بالای كوتاه "مونلما" خود را پايين می اندازند برای اين كه به زندگی بی پايانشان خاتمه دهند. بدينترتيب نيستی بر بی پايانی پيروز شده است، ميليونها پاييز در برابر فقدان پاييز تسليم گشتهاند، ميليونها ريزش برف در برابر فقدان ريزش برف، ميليونها نصيحت در
برابر فقدان نصيحت...!
آرزوهای انيشتن / آلن لايتمن/ مترجم: مهتاب مظلومان
ساكنين هر شهری، به طور غريبی دو قسمت شدهاند: "بعدتر"ها و "بی درنگ"ها.
"بعدتر"ها عقيده دارند كه احتياج نيست برای ادامه تحصيل در دانشگاه يا برای ياد گرفتن يك زبان ديگر، يا خواندن آثار ولتر يا فهميدن فرضيههای نيوتن، يا سعی برای پيشرفت، يا برای عاشق شدن، يا برای تشكيل خانواده عجله كرد. برای اين كارها، زمان بی پاياني در اختيار دارند. در يك زمان بیكران، همه چيز انجام شدنی است، پس انتظار هر چيز را می توان كشيد. وانگهی عجله منتهی به اشتباه میشود. و چه كسی می تواند منطق آنها را رد كند؟ خيلی ساده می توان "بعدتر"ها را در مغازهها يا در گردشگاهها شناخت. راحت راه می روند و لباسهای نرم می پوشند. از خواندن هر مجله باز شدهای لذت می برند، خوششان می آيد كه جای مبل و صندليشان را عوض كنند، همچون برگی كه از درخت می افتد، وارد بحثها می شوند. "بعدتر"ها در كافهها مينشينند و از امكانات زندگی صحبت می كنند.
... "بی درنگ"ها بر اين اصل هستند كه در يك زندگی بی پايان می توانند هر چيزی را كه به تصورشان می آيد به انجام برسانند. به تعداد بی پايانی از موفقيتها دست خواهند يافت. دفعات بی پاياني ازدواج خواهند كرد، به دفعات بی پايانی عقيده سياسی عوض خواهند كرد. هركسی وكيل، بنا، نويسنده، حسابدار، نقاش، پزشك و كشاورز خواهد شد. "بی درنگ"ها مرتب مشغول خواندن كتاب جديدی هستند. شغل تازه و زبانهای تازه ياد می گيرند. برای دست يافتن به امكانات بی پايان زندگی، زود شروع ميكنند و هرگز آهسته كار نمی كنند. و چه كسی می تواند منطق آنها را رد كند؟ به "بی درنگ"ها به راحتی می توان دست يافت. آنها صاحب كافه، استاد، پزشك و پرستار يا سياستمدار هستند. اينها كسانی هستند كه وقتی نشستهاند، مرتب پاهايشان را تكان می دهند.
مجموعهای از زندگانی را پشت سر می گذارند و حرص می زنند كه هيچچيز را از دست ندهند. وقتی "بی درنگ"ها، بهطور اتفاقی همديگر را كنار ستونهای لوزی شكل آبنمای "زاهرينگر" می بينند، موفقيتهای زندگيشان را با هم مقايسه می كنند. اطلاعاتشان را رد و بدل می كنند و نگاهي به ساعتشان می اندازند. وقتی دو "بعدتر" در همانجا با هم ملاقات ميكنند، در حال نگاه كردن به موجهای آب به آينده می انديشند.
"بيدرنگ"ها و "بعدتر"ها وجه مشتركي دارند. از يك زندگي بی پايان، تعداد بی پاياني خانواده بوجود می آيد. پدربزرگها هيچوقت نمی ميرند، پدر پدربزرگها، عمه بزرگها و دايی بزرگها و بقيه همينطور در اين سلسله راست بالا می روند. همه زنده هستند و نصيحت می كنند. پسر هيچوقت از سايه پدرش بيرون نمی آيد، دخترها هم همين حالت را با مادرشان دارند. هيچكس نمی تواند خودش باشد.
وقتی مردی می خواهد كاری را شروع كند، مجبور است با پدر و مادرش، پدربزرگش و مادربزرگش، پدر پدربزرگ، مادر مادربزرگش صحبت كند، همينطور تا بی انتها، تا بتواند از اشتباهاتشان درس بگيرد. برای اين كه هيچ اقدامی واقعا تازه نيست. همه چيز را قبلا يكی از نياكان در رده نسبها به عهده گرفته است. در حقيقت، همه چيز انجام شده است. در ازايش بهايی بايد پرداخت. زيرا در چنين دنيايی، از قيد و بند موفقيتها به خاطر جاهطلبی كم، كاسته شده است.
وقتي دختری با مادرش مشورت می كند، جوابی كه می گيرد نسبی است برای اين كه مادرش هم با مادر خودش مشورت می كند، اين مادر باز با مادرش و همينطور تا بی نهايت، از آنجا كه دخترها و پسرها نمی توانند خودشان تصميمی بگيرند، از پدرها و مادرها هم نميتوان انتظار اندرز قابل اطمينانی داشت. پس پدر و مادرها سرچشمه اعتماد و ثبات نيستند. ميليونها سرچشمه وجود دارد.
وقتي هر كاری بايد ميليونها بار بررسي شود، زندگي قابل اطمينان نيست. پلها تا نيمه راه روی رودها زده و ناگهان قطع ميشوند. ساختمانها تا نه طبقه بالا می روند ولی سقف ندارند. در يك خواربارفروشی، ذخاير زنجبيل، نمك، ماهی و گوشت گاو، با هر تصميم جديد، و با هر مشاورهای عوض می شود. جملات در حالت ترديد باقی می مانند. نامزدی ها فقط چند روز پيش از ازدواج به هم می خورند. در كوچهها و خيابانها، مردم سرشان را برمی گردانند تا ببينند آيا كسی مراقبشان نيست.
اين تاوان جاودانی بودن است. هيچكسی كامل نيست، هيچكس آزاد نيست. با گذشت زمان بعضی ها بر اين تصميم بودهاند كه تنها راه زندگی كردن مردن است، برای اين كه مرگ انسان را از فشار گذشته رهايی ميبخشد. اين تعداد معدود از موجودات زير نگاه خانواده، در درياچه "كنستاس" فرو می روند يا از بالای كوتاه "مونلما" خود را پايين می اندازند برای اين كه به زندگی بی پايانشان خاتمه دهند. بدينترتيب نيستی بر بی پايانی پيروز شده است، ميليونها پاييز در برابر فقدان پاييز تسليم گشتهاند، ميليونها ريزش برف در برابر فقدان ريزش برف، ميليونها نصيحت در
برابر فقدان نصيحت...!
آرزوهای انيشتن / آلن لايتمن/ مترجم: مهتاب مظلومان
Labels:
از دیگران
Subscribe to:
Posts (Atom)